جودی آبوت درون من-1

ساخت وبلاگ
نترس میهن من!نترس سرزمینِ مادری،پدری وَ اجدادی من!نترس!که من اینجا ایستاده ام تا نترسی.که اگر روزی برای دیگر بار دچار شبیخون دشمن شدی،اگر به آخر خط رسیدی،دلت گرم باشد به اینکه:یک نفر هست-که بیش از یک نفر هست-که در خط مُقدّم جنگ،هنوز،از پشت خاکریزها،برای تو فریاد می زند :خدا بزرگتر است!خدا همیشه بزرگتر است!بزرگتر از من و تو،بزرگتر از سایه ی هولناکِ بی سر و شکلِ جنگِ همیشه بر سرِ ما! پوتین هایم را دیروز کنار مزار شهیدی از پا درآوردم.وَ چفیه و سربندِ خاکی دیروزم را بر بندِ رختِ غرور و افتخار و آزاد جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

شب می‌رسد و راه‌ها در سیاهی گم می‌شوند. جاده‌ها گُم می‌شوند. اطرافم را نگاه می‌کنم اما چیزی نمی‌بینم. در تیرگی، چشم‌هایم کور می‌شوند. ترس نمی‌گذارد به خاطر بیاورم از کجا آمده بودم و به کجا می‌رفتم. تنها چیزی که یادم است این است: به دنبال چیزی می‌گشتم.شب مرا یاد شعبده‌بازها می‌اندازد. با دنیا جادو می‌کند. همه‌چیز را زیر کلاه و شنل مشکی‌اش پنهان کرده و از مقابل چشم‌ها غیب می‌کند.کوله‌ام را زمین می‌گذارم و در همان‌جایی که بودم می‌مانم. قدم از قدم برنمی‌دارم. می‌دانم که شب لحظه‌ی توقف است، لحظه‌ی ا جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

عصر روز شنبه،خواهرش را تا ایستگاه مترو همراهی کرد.از همدیگر خداحافظی کردند و خواهرش به شهر محل سکونتش برگشت. موقع برگشت،هوا تاریک شده بود و کوچه هم خلوت بود.گفت آن لحظه کمی ترس و دلتنگی به سراغش آمده بود چون همخانه اش،یولین هم به سفر رفته بود و حالا برای چند روزی تنها بود.فردای آن شب،با هم حرف زدیم.برایم از وسایل اتاق و کمدش فیلم فرستاد،از بالکن بزرگی که داخلش یک دست مبلمان چیده شده بود.از حیاط و استخر ساختمانشان.پنجره اش رو به رودخانه ی بریزبین باز میشد.ساختمان رو به روی یکی از هتل ها بود.گفتم: جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

فرشاد جوری با اشتیاق به ماجرا گوش می داد که آدم دلش نمی آمد خاطره را همین طور خشک و خالی تحویلش دهد.البته استثنائا این بار اغراق را کنار گذاشتم و حس کردم نیاز نیست به اصل ماجرا چیزی اضافه کنم.گفتم:خلاصه!یه نگاه به ته فنجون کرد.فکر می کنی چی دید؟فرشاد هیجان زده گفت:چی دید؟- : عدد 6!- : خب معنیش چیه؟- : خاله ام گفت 6ساعت دیگه،یا 6روز دیگه یا 6 هفته دیگه یا ...حرفم به آخر نرسیده بود که امیری از ردیف وسط با صدای بلند گفت: اصلا 6 قرن دیگه بابا!و بعد خودش و دار و دسته اش زدند زیر خنده.اهمیتی به مسخره جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

هرگز مطمئن نبودم که روزی قصد انتشار یا قصد صحبت پیرامون این ماجرا را داشته باشم.ماجرای یکی از تصمیم ها یا انتخاب های نسبتا مهم زندگی ام. اما در بعد از ظهر روز سه شنبه(یعنی همین نیم ساعت پیش) تصمیم گرفتم درباره ی بخشی از آن بنویسم. مطالب را در ذهنم دسته بندی کردم و دیدم بهتر است در چند پست پیاپی منتشر شود،نه در یک پست طولانی. و حالا پشت دستگاه نشسته ام تا اولین پست از این مجموعه را برایتان به اشتراک بگذارم:ماجرای انتخاب نوع پوششم و مسیری که تا به اینجا طی کرده ام.   اینکه دقیقا از چه زمانی مسئله جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

در ادامه ی پست قبل   با ورود به مقطع پیش دانشگاهی اتفاق تازه ای نیفتاد.اما اواخر پیش دانشگاهی دوباره یاد سخنرانی آقای "ر" افتادم و به دنبال وبگاهش گشتم.او بیشتر سیاسی حرف می زد و من هم در آن سن به سیاست علاقه مند بودم و دنبالش می کردم. همان جا بود که دوباره تحت تاثیر شرایط،تصمیم گرفتم مقنعه ام را جلو بیاورم.یادم هست جوری مقنعه ام را سفت می کردم که گاهی کم می ماند دچار خفگی شوم. :)) با ورودم به دانشگاه،همچنان دنبال کننده ی وبگاه آقای "ر" بودم اما کم کم به سمت صحبت های دینی اش متمایل شده بودم و عل جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

در ادامه ی پست قبل   برای مشارکت در امری فرهنگی به مسجدی مراجعه کردم.برایشان کمی از توانمندی ام در انجام آن کار گفتم.در ابتدا از برخورد گرم و صمیمی آن ها خوشم آمد.اما دقیقا در لحظه ی خداحافظی و ترک آنجا،با لبخند و شوخی به من گفتند:از دفعه ی بعد با چادر بیاین! راستی چرا هر وقت قصد عضویت در گروه های این چنینی را داشتم،به من غیرمستقیم گفته یا فهمانده میشد که تو هر قدر هم روسری ات را جلو بیاوری باز هم از نظر برخی ها،مذهبی محسوب نمی شوی؟یعنی حتما باید چادر سرم می بود تا باورهایم را قبول داشته باشند؟ جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

در ادامه ی پست قبلی   دانشگاه تمام شد. باید چه کار می کردم؟دو سال با آن همه سختی و سماجت و چه و چه،با چادر به دانشگاه رفتم و آمدم.حالا اگر یکی از دوستان و هم کلاسی هایم مرا در خیابان بدون چادر می دید چه فکری می کرد؟چه قضاوتی؟ این اتفاقی بود که خواه ناخواه برایم پیش می آمد. یک نفر مرا دید و به نرمی گفت:پس چادرت کو؟ دیگری دید و با خنده و شوخی گفت:لات شدی! یک نفر دیگر هم با تعجب گفت:فقط دانشگاه نامحرم داشت؟ همه ی این ها در حالی بود که من همچنان محجبه بودم،فقط چادر نداشتم. تصمیم گرفتم ارتباطم را محد جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

من چشم می‌گذارم و تو پنهان می‌شوی. کار هر روزم همین است که پس از بیداری اول به دنیا سلام کنم و بعد برای شروع روزِ تازه‌ام، برای شروع این بازی، چشم بگذارم.این بازی را در کودکی نیاموختم. خیلی قبل‌تر از آن، یعنی کمی پس از تولدم آموختم. صدایت را شنیدم که گفتی: «سلام» اما هرچه نگاه کردم، ندیدمت. از همان روز و همان‌جا دانستم برای دیدنت باید آماده‌ی بازی شوم. باید قواعد آن را یاد بگیرم، به علامت‌ها توجه کنم و با دنبال‌کردن آن‌ها به درک حضورت برسم.هرسال به اندازه‌ی عدد و رقمِ سنم، اعداد را می‌شمارم تا ی جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 107 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10

هرروز از پشت پنجره به تپه‌های مه‌آلود فرداها نگاه می‌کنم. هرروز از روزهای نیامده‌ی تقویم می‌پرسم: فردا چه شکلی است؟من به آینده دچارم و نگاهم نه فقط به تقویم و پنجره، بلکه به هر آن چیزی است که برایم پیام‌آور حرفی، سخنی، خبری درباره‌ی آینده باشد. دنیا هم از اشتیاق من به فرداها خبر دارد. گاهی به صرف یک فنجان قهوه دعوتم می‌کند و وعده‌ی پیش‌بینی آینده را می‌دهد، آینده‌ای که به گمان او در ته فنجان قهوه‌ام پیدا می‌شود.دنیا و بازی‌هایش را می‌شناسم. دیگر پس از گذشت سال‌ها می‌دانم کارش سرگرم‌کردن آدم‌هاست جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت: 9:10